کتاب دل بده،دل بده!
داستان قفسی است که درآسمان پرواز می کند و دنبال پرندهاش میگردد؛ بله پرواز میکند! نکته ی جالب و شگفتانگیز کتاب و درعینحال بامعنا در همین پروازِ قفس است.
فرهاد حسنزاده، نویسندهی نامآشنا و باتجربه ی ادبیات کودک و نوجوان در این کتاب داستانی عاشقانه برای کودکان خلق میکند؛ قصه ی قفسی که عاشق پرنده اش شده است.
این عاشقانه بودن در تمام اجزای داستان ظهور میکند. زبان داستان، کوتاه و تأثیرگذار است. نویسنده از طریق جملاتی کوتاه با کلماتی پر از بار عاطفی سخن خود را به خواننده منتقل میکند.
استفاده از کلمات شبیه به هم و گاهی تکراری هم باعث میشود تا زبان در عین ایجاز، شاعرانه بر سطور داستان بنشیند:
«ساعتی بعد قفس، نفسنفسزنان نشست روی شاخه درخت انجیر. انجیرها خسته خسته نگاهش کردند.»
همنشینی قفس در کنار نفس و تکرار آن به همراه انجیرهای خسته باعث میشود تا زبان با دلنوازی عاشقانه خاص خود، نقش مهمی در روایت پیدا کند.
حسنزاده مثل اکثر کارهای بلند و کوتاهش به شخصیتپردازی هم توجه خاصی داشته؛
شاید عجیب به نظر برسد که قفسی با پرنده ای دوست شود و به او آواز خواندن یاد بدهد. اما اگر به جمله کوتاهی که خودش میگوید، توجه کنیم این مسئله بهتر برای ما روشن میشود.
نمیتوان در وصف کتاب دل بده،دل بده! و زبان شاعرانهی آنسخن گفت و از تصاویر کتاب یاد نکرد؛ سارا میاری در این کتاب سنگ تمام گذاشته است.
پشت جلد
ما فکر می کنیم فقط پرندهها دل دارند و برای همین می زنند زیر آواز. اما، قفسها هم دل دارند و گاهی عاشق پرندهها میشوند.
عاشق پرندهای که لابهلای میلهها زندانی کردهاند. و داستان “دل بده،دل بده!” روایت دل و دلدادگی است، از زبانی دیگر و با بیانی دیگر. اگر میخواهی همراه قصه شوی تو هم باید دل بدهی:
دل بده… دل بده!
بیشتر بخوانیم
دل بده و درباره فرهاد حسنزاده هم بخوان!
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.