خنجر جادویی از مجموعه ناخدا فلین و داینادزدان دریایی
روز اجرای نمایش در مدرسه بود. فلین قرار بود در نمایش نقش ناخدای دزدان دریایی را بازی کند. دوستان فلین یعنی پرل و ویولت دزد دریایی بودند. وقتی همهچیز آماده شد خانم معلم به فلین اشاره کرد که نمایش را شروع کند. فلین گفت:« من فرمانروای دزدان دریایی هستم با یک کشتی ترسناک و یک گروه دزد دریایی زشت»
همان موقع نعره بلندی به گوش رسید بهگونهای که باعث وحشت یکی از والدین شد. بعد یک دزد دریایی ترسناک که کت قرمز پوشیده بود ظاهر شد. او فلین و دوستانش را از روی صحنه دزید و با خودش برد.
این دزد دریایی ترسناک کسی نبود جز ناخدا تیرکس. او میخواست فلین از کف دریا برایش یک خنجر جادویی بیاورد. او میترسید که وارد آب شود چون شنا بلد نبود.
فلین ابتدا میخواست درخواست دزد دریایی را انجام ندهد. اما بعد متوجه شد اگر این کار را نکند رکس یکی از دوستانش را میخورد. فلین هم بهناچار پذیرفت. زیرآب رفت و خنجر را با خودش آورد. اما خنجر آن چیزی را که رکس میخواست برآورده نکرد در عوض خیلی به درد فلین خورد.
کودکان نیاز دارند که تخیل خود را گسترش دهند. آنها باید این امکان را داشته باشند که گاهی از محدودهی تنگی که در آن قرار دارند فراتر بروند. ریشه این نیاز به محدودیتهایی برمیگردد که از طرف بزرگترها تعیین شدهاند، به همین دلیل در مدارس این نیاز دوچندان میشود.
قرارگرفتن دروسی مثل هنر، ورزش، انشاء، کتابخوانی، داستاننویسی و هنرهای نمایشی در بین ساعات درسی در مدارس یکی از راههای برآورده کردن این نیازهاست.
اجرای نمایش میتواند انگیزهی خوبی برای مشارکت جمعی بچهها باشد. چرا که کار جمعی یا همان تیمی و ایفاکردن نقش درآن، کودکان را به ایفای نقش درست در زندگی واقعی راهنمایی میکند.
شاید برای همین است که نویسنده در این قسمت سراغ نمایش رفته و داستانش را درست از جایی شروع میکند که آغاز یک نمایش است. پایان داستان را هم بهعنوان پایان نمایش در نظر گرفته است. این درهمآمیختگی نمایش توی مدرسه و رفتن بچهها به جهان خیالی داینادزدان نکتهی مهمی را یادآوری کند؛
بچهها چه در یک نمایش باشند یا یک بازی خیالی میتوانند توانایی درونی خودشان را بیشتر در معرض دید دیگران قرار دهند. خصوصاً مقابل دید بزرگترها.
پشت جلد
ناخدا فلین توی دردسر بدی افتاده!
اگر کاری را که تیرکس گفته، انجام ندهد و خنجر جادویی را پیدا نکند، ممکن است این داینادزد غولپیکر او را یک لقمهی چپ کند!
اما خنجر کجاست؟
چرا تیرکس اینقدر دنبال آن است؟
خوشبختانه ناخدا فلین بیباک یکی دو تا حقه توی آستین دارد!
مهیار –
من که خیلی دوست داشتم ممنون
ساناز –
مجموعه جذابی برای بچه ها بود.پسرم از تصویر کتاب هم خیلی خوشش اومد.
باران –
هم تصاویر و هم موضوع کتاب جالب بود