شلوغترین روز در باغوحش
همهچیز از وقتی شروع شد که آقای راجا مسئول نگهداری کرگدن حوصلهاش سر رفته بود.
او هشت سال به این کار اشتغال داشت و حالا احساس میکرد به تغییری نیاز دارد. البته نه یک تغییر همیشگی، چون کرگدنش را بیش از اینها دوست داشت که بتواند رهایش کند. برای همین سراغ مدیر باغش وحش جناب آقای پیکلز رفت و از او خواست اجازه دهد که یک روز جایش را عوض کند.
آقای پیکلز هم خیلی زود قبول کرد و این باعث تعجب آقای راجا شد. اما چرا زود قبول کرد؟ چون فقط آقای راجا نبود که این درخواست را کرده بود، بقیه هم چنین درخواستی داده بودند.
این بود که آقای راجا رفت جای دوشیزه اینگلبی را گرفت تا از حشرهها نگهداری کند و دوشیزه اینگلبی هم رفت بهجای آقای راجا به کرگدن خدمت کند.
خانم بروک مسئول نگهداری از خرس قطبی جای آقای چیزل را که مسئول نگهداری از شامپانزهها بود گرفت. خلاصه اینکه در آن روز هیچکس سر جای خودش نبود. اما درست از وقتیکه کسی سر جای خودش نرفت دردسرها هم شروع شد.
آقای راجا بلد نبود درست مراقب حشرات باشد در نتیجه یک زنبور از محل نگهداریاش خارج شد و پشت آقای وینکلز را نیش زد. دوشیزه اینگلبی هم که با خودش یک سوسک به محل نگهداری کرگدن برده بود، باعث شد کرگدن با سرعت هفتاد کیلومتر از محل نگهداریاش فرار کند.
اینکه دیگر چه اتفاقاتی افتاد و اینکه سرانجام اینهمه اتفاقات بد به کجا منجر شد را اینجا نمیگویم تا در کتاب آن را دنبال کنید اما خلاصه بگویم که با جابجایی در باغوحش نهتنها آنجا که همهی شهر بههم ریخت.
زندگی در محیط شهری خیلی به نظم و انضباط اتکا دارد. نمیشود ماشینها هر وقت دلشان خواست از چراغ راهنمایی یا چهارراه رد شوند، نمیشود آدمها هرکجا دلشان خواست راه بروند، مغازهها نمیتوانند اجناسشان را توی پیادهروها برای فروش بگذراند. یا انسانها نمیتوانند هر وقت دلشان خواست سرکار بروند و هر کاری که دلشان خواست انجام دهند. همهچیز باید روی نظم باشد.
یکی از عوامل مهم ایجاد نظم در هر شهری قرار گرفتن افراد باتخصص مربوطه در جای خودشان است. چون کارها در یک شهر خیلی تخصصی است و انسانها برای اینکه بتوانند آن کار را درست انجام دهند؛ علاوه بر تحصیل در آن رشته باید تجربه کافی هم داشته باشند.
داستان شلوغترین روز در باغوحش همروی همین نکته انگشت گذاشته است. چونکه در این داستان برای یک روز انسانها درجاهایی قرار میگیرند که تجربهاش را ندارند و نمیدانند با حیوانات که برای یک روز در اختیارشان قرارگرفته، چه بکنند. درست است که همه آنها در باغوحش کار میکنند و بقیه حیوانات را از نزدیک دیده و حتی کموبیش با آنها آشنایی دارند، اما این به معنی آن نیست که بتوانند از آنها نگهداری هم کنند.
نکته بعدی در کتاب این است که در یک جامعه شهری گاهی بههمریختگی در یک مکان و محدودهی کوچک ممکن است منجر بههمریختگی کل شهر شود. همانطور که در این داستان با به هم ریختن نظم در باغوحش و فرار حیوانات به خارج از آن نظم شهر به هم میریزد.
پشت جلد
باغوحش حسابی شلوغ شده!
مسئول نگهداری زنبورها غیبش زده.
آقای پیکلز فکربکری دارد:
کارکنان باغوحش میلتونمیدو باید حیوانهایشان را با هم عوض کنند. همه خیلی هیجانزدهاند؛
شمپانزهها شلوغبازی درمیآورند و کرگدن میغرد!
اما وقتی خرس قطبی با سرعت پنجاه کیلومتر در ساعت به طرف خیابان اصلی میدود، مسئولان باغوحش حسابی میترسند.
چه ماجراهایی ممکن ایت اتفاق بیفتد؟
بیشتر بدانید
دو عنوان دیگر از این مجموعه در انتشارات میچکا به چاپ رسیده است.
سارا –
من در نمایشگاه قدیم خریدم و جالب هم بود ممنون
ریبا –
مجموعه زیبایی بود هم قیمت ها مناسب بود هم تونستم با تخفیف خرید کنم .