طولانیترین شب
شب با تاریکی و سرما همه جا را فراگرفته است. کلاغی قارقار کنان خبر رفتن خورشید را میدهد. او مدعی است میداند چطوری میتواند خورشید را برگرداند اما باد میگوید کار او نیست.
گوزن هم همین ادعا را میکند اما باد بازهم همان را میگوید. در پاسخ به روباه، باز هم باد همان جمله را تکرار میکند. اما این کار ازدست چه کسی برمیآید؟ آنهم وقتیکه شب بلند است! خیلی بلند! طولانیترین شب!
وقتی چرخریسَک این را پرسش را مطرح میکند، پاسخ باد فرق میکند؛ تنها اوست که میتواند خورشید را برگرداند.
اما یک چرخریسَک کوچک چگونه میتواند چنین کاری انجام دهد؟
کتاب طولانیترین شب را باید سرودی شاعرانه در وصف خورشید دانست. خورشیدی که حیات کره زمین وابسته به او است و اگر نباشد جایش را سردی و تاریکی میگیرد.
اما کتاب طولانیترین شب، فقط درباره خورشید نیست. درباره چرخ ریسَک هم هست. چرخ ریسَکی که خیلی کوچکتر از دیگران است. او در این کتاب نماد کودک است.
همانطور که یک کودک در خانه با صدایش، آوازش، خندهاش و حتی گریهاش جریان زندگی را نشان میدهد. اینجا هم چرخریسَک است که میتواند خورشید زندگی را برگرداند.
نباید تردید کرد که وقتی کودکی این کتاب را بخواند یا برایش خوانده شود، خودش را در قالب چرخریسَک قصه خواهد دید و با لذت بیشتری داستان را دنبال میکند.
*در سرما و یخبندان، همه منتظر بهار هستند. بهار، گاهی همان گرمای دوستی و همدلی است.*
پشت جلد
برفی سنگین بر زمین نشسته است.
همهجا تاریک و همه چیز یخزده است.
تمام حیوانهای جنگل در آرزوی گرما هستند.
جانورهای زیرک و بزرگ به خود مینازند که فقط آنها میتوانند خورشید را باز گردانند، اما باد از همه بهتر میداند.
او حیوانهای کوچولو و مهربان را دور هم جمع میکند تا روزی دیگر را آغاز کنند.
بیشتر بخوانید
آسیه –
به عنوان یکی از موضوعات محیط زیست بد نیست.
بهراد –
من نپسندیدم.جذابیتی نداشت
کتی –
من دوسش داشتم ولی تصاویر بیحال بودند
جیران –
کتاب جذابی نبود که معرفی کنم.