گلهای ختمی بر دیوار
گاهی وقتها از خیال تا واقعیت راه زیادی نیست به شرطی که پای عمل در میان باشد. بنابراین اگر خیالی رادر سر پوراندی باید به آن جامه عمل بپوشانی ، درست مثل دخترک این داستان.
دخترک دلش میخواست یک باغ داشته باشد اما میدانست در خانهی کوچک آنها چنین چیزی ممکن نیست. با اینحال ساکت نماند. سراغ مادرش رفت و از آرزویش گفت. مادر ماهیتابهای به او داد و دخترک دانههایی را در آن کاشت.
خیلی زود دانهها سبز شدند. بعضیها گل و بعضی دیگر درختهایی شدند که کنار دیوار باغ روئیدند. شبیه درختهای جنگلی.
دخترک فقط به همین بسنده نکرد. او پیادهرویی با سنگهای ریز و جویباری با یک روبان آبی کمرنگ درست کرد. روی جوی آب با چوبکبریت یک پل ساخت. سپس کنارههای داخلی ماهیتابه را که در واقع دیوار باغش بود، گل ختمی نقاشی کرد. اما باغ یک اشکال بزرگ داشت. کسی در آن زندگی نمیکرد. باغ خالی و غمناک به نظر میرسید.
دخترک فکر کرد. پس آدمکی از گل ساخت به همراه فرقونی که چرخ آن یک دکمه قهوهای بود.
همینجا ماجرا شروع میشود. یک ماجرای خیالی. رویای دخترک شکل واقعی به خودش میگیرد.
کتاب به کودکان یاد میدهد که رویاهایشان را دنبال کنند و برای تبدیل آنها به واقعیت از هر چیزی به ظاهر کوچک و کم اهمیت گذر نکنند. گاهی وقتها از خیال تا واقعیت راه زیادی نیست به شرطی که پای عمل در میان باشد.
پشت جلد
مری باغچهای مخصوص به خود ندارد، بنابراین دریک ماهیتابهی کهنه و قدیمی، یک باغچه درست میکند. او دور تا دور کنارهی ماهیتابه را که در واقع دیوار باغاش است، گل ختمی نقاشی میکند و مجسمهی کوچکی از یک پسربچه درآن میگذارد. سپس یک شب، یک جوری، یک جور خیلی عجیبی، یک اتفاق عجیب میافتد… .
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.