ابرِ بابا
وقتی ما صحبت از کتاب کودک می کنیم بدان معنی نیست که محتوای آن فقط باید مسائل، علاقه مندی ها، مطلوب ها، دغدغه ها و مشکلات کودکان را بیان کند. چرا که هر موضوعی، اعم از مشکلات بزرگ ترها را هم میشود با کودکان مطرح کرد.
کسانی هم هستند که موافق این موضوع نباشند؛ آنها در صورتی با این شیوه موافقت میکنند که پای موضوعات مشترکی در میان باشد؛ مثل طلاق که موضوعی مشترک بین کودکان و بزرگ سالان است. زیرا در صورت وقوع، هر دو طرف را درگیر می کند.
اما اگر از زاویه دیگری به مسائل نگاه کنیم شاید موافق باشیم که برخی مسائل و مشکلات بزرگ سالی را نیز در کتابهایی که برای کودکان نوشته میشود بیان کرد. زاویهای که در آن به کودکان حق میدهد جهان بزرگ سالی را بهتر بشناسند و با آگاهی به آن وارد شوند. چرا که آنها کنجکاو هست و میخواهند از همه امور سر دربیاورند.
اگر کمی با روحیات کودکان آشنا باشیم می دانیم که آن ها خیلی دوست دارند به جهان بزرگ سالان سرک بکشند و بدانند آنجا چه خبر است. کتاب ابرِ بابا هم با توجه به همین دیدگاه نوشتهشده است.
از همان آغاز داستان میشود متوجه شد که موضوع کتابِ ابرِ بابا، افسردگی است؛ آنهم افسردگی در بزرگ سالان. یعنی مشکلی که امروزه در همه ی جامعه مدرن بهشدت رواج دارد و کمتر کسی است که حتی برای مدتی کوتاه هم که شده، گرفتار افسردگی نشده باشد.
در داستان خیلی زود مشخص میشود که ابرِ بابا یا همان ابرِ روی سرِ بابا، افسردگی است است. اولین نشانه را نویسنده آنجا گذاشته که ابر یک روز صبح وارد اتاق میشود.
بعد هم به این موضوع اشاره میشود که ابر سیاه رخت خواب و خوابیدن را خیلی دوست دارد. اصلاً یکی از مشخصههای افسرده بودن همین خوابیدن و در رخت خواب ماندن است. گویی این افراد به رخت خواب میروند و میخوابند تا از مشکلی که گرفتارش شدهاند فرار کنند.
شاید هم تخت خواب شان تنها مونسی است که آن ها را می تواند درک کند. زیرا بدون واکنش بودن، مهم ترین نشانه ای است که می توان به طور قابل توجهی در افراد افسرده دید.
بعد هم موضوع قلقلکدادن بابا مطرح میشود. اینکه ابر بابا، اصلاً قلقلکی نیست. در واقع دخترک میخواهد با خنداندن بابا، حال او را خوب کند که اینجا به دیگر مشخصهی افراد افسرده اشاره کرده (در لاک خود فرورفتن و دورشدن لبخند و خنده از صورت و لب شان).
داستان در ابتدا طرح موضوع میکند و تلاش دخترک را برای نجات پدرش از افسردگی نشان میدهد. در پایان هم راهحلهایی ارائه میدهد. در واقع نقش افراد خانواده را در این نجات نشان میدهد.
کتاب پایان قابلتأملی دارد. در واقع همین پایان است که علیرغم تخیلی بودن کتاب آن را تبدیل به اثری واقعگرایانه میکند.
اما جدا از انتخاب موضوع و نحوه پرداخت آن توسط نویسنده، خوب است سراغ تصویرگر هم برویم. تصاویر این کتاب خیلی خاص و ویژه هستند. تصویرگر خیلی خلاقانه کار کرده و بخشی از داستان تنها با کمک تصاویر قابل درک است.
برای اینکه بهتر مشخص شود منظور از درک داستان با تصاویر چیست، صفحهای از کتاب “ابرِ بابا” را در نظر میگیریم. که در آن به فوتکردن ابر توسط راوی اشارهشده است. در اینجا کار خلاقانهی تصویرگر را بهتر درک میکنیم:
“- من و مامان ابر کوچولو را فوت کردیم
اما ابر کوچولو در باد رقصید”
در صفحهی مقابل یک پنکه و یک سشوار میبینیم. انگار دخترک و مامانش حتی از این دو وسیله هم کمک گرفتهاند.
درواقع میتوان با این تصاویر دو جمله بالا را اینگونه خواند:
“-من و مامان ابر کوچولو را فوت کردیم
اما نرفت
بعد از سشوار با باد گرمش استفاده کردیم
اما نرفت
حتی از پنکه که باد سردی داشت استفاده کردیم
اما ابر کوچولو هر بار در باد رقصید”
البته تصویر این صفحه چند ویژگی منحصربه فرد دیگر هم دارد. دخترک روی سطلی چند کتاب گذاشته که با ایستادن روی کتابها قدش حتی از پدرش هم بلندتر شده است و این تأکیدی است بر شخصیت دخترک که دانا و آگاه است.
سرش هم روبهبالا است و گویی دارد درباره ابر بابا فکر میکند. مادر هم همین حال را داد. او طوری به ابر نگاه میکند که گویی با دخترک همفکر است. بعد بابا را می بینیم که بین او دو نفر قرار دارد سرش روبهپایین است و ابرِ روی سرش شبیه موهایش است.
چهرهاش کاملاً به افرادی که دچار افسردگی شدهاند، شبیه است. اکثر تصاویر این کتاب بار معنایی دقیقی از موضوع را به دوش میکشند.
پشت جلد
مدتی است بابا بالای سرش ابرِ کوچولویی دارد.
ابر کوچولو نمیگذارد بابا کارهایی که دوست دارد، انجام دهد.
با مامان، دوتایی تلاش میکنیم که راهحلهایی پیدا کنیم تا ابر کوچولو بابا را کمتر اذیت کند.
مثلا آن را فوت کنیم، کوچکش کنیم یا حتی بترسانیم.
اما ابر کوچولو واقعا سرسخت است.
بیشتر بدانید
حق نشر ترجمهی فارسی کتاب ابرِ بابا متعلق به میچکاست و از ناشر اصلی آن خریداری کرده است و کتاب با کپی رایت فارسی برای کودکان ایرانی منتشر شده است.
کتاب “ابرِ بابا” یک انیمیشن کوتاه هم دارد. برای دیدن آن در تصویر جلد کتاب روی علامت کلیک کنید.
بیشتر بخوانید
در ایسنا
امید –
امید
تلاش دخترک برای نجات بابایش از بلایی که گرفتارش شده برایم قابل ستایش بود. من دختری را می شناسم که کمک کرد پدرش اعتیادش را ترک کند. اون هم یک سیاهی بود. سیاهی که داشت تمام خونه اونا را می گرفت. به نظرم کودکان به چنین کتاب های خیلی احتیاج دارند. این جور کتاب ها به اونا می گه همیشه که نباید بزرگترها مواظب شما باشند شما هم مواظب بزرگترها باشید.
ادمین –
قابل ستایش هستند والدینی که فرزندانی این چنین میپرورانند، ممنون از اینکه نظر خودتون رو با ما در میان گذاشتید.
مامان زهرا –
لطفا کتاب ابر مامان را هم بنویسید.
شیوا –
از نمایشگاه خریدمش. با هر صفحه ای که خوندم قلبم ضربانش رفت بالا… عالی احساسات رو بیان کرده
فاطمه –
این کتاب، من و یاد بچگیم میندازه. هر بار که کتاب و ورق میزنم و دختر تو قصه رو میبینم یادم میاد که چهقدر شبیه این دختر بودم. با بابام حرف میزدم، براش شکلک درمیآوردم، تو عالم کودکی چهقدر تلاش میکردم بخندونمش. آخه بابای من هم یه مدت ابرکوچولویی بالای سرش داشت.
من این کتاب و زندگی کردم.
مامان باباهای مهربون توصیه میکنم این کتاب و تهیه کنید.
احسان –
عاشق این بچه شدم. خیلی خوب تونست به باباش کمک کنه . واقعا یک جاهایی با پدر همذات پنداری کردم. چقدر ما بزرگترها درگیر مسائل روانی هستیم و بچه ها چقدر در این بین آسیب می بینند.
ادمین –
ممنون از اینکه نظرتون را با ما در میان گذاشتین.
مریم- تسهیلگر کتاب کودک –
تصویرسازی کتاب بسیار عالی است. من از نمایشگاه خریدم. خانم فروشنده به من معرفی کرد. واقعا صافی و زلالی شخصیت بچه را نشان میدهد که دوست دارد پدرش خوب شود. این روحیه اصلاح گری در کودکان را باید پاس داشت.
ادمین –
ممنون ازاینکه نظرتان را با میچکا در میان گذاشتید.
یه دختر بابایی –
منم از نمایشگاه خریدم.موضوعش برام جالب بود چوون اولین کتابی بود موضوعش برعکس بقبه کتابها بود. چرا که تو همه کتابا بزرگترها به بچه ها کمک میکنن تا حالشون خوب باشه وای این دفعه یه کودک برای خوب شدن حال باباش تلاش میکنه. این قابل تحسینه. ممنون
ادمین –
از اینکه دوست میچکا هستید، سپاسگزاریم.
نهال –
چقدر خوب که از سن پایین به کودکان خود مفهوم فلسفی خانواده داشتن و همراه بودن رو یاد بدیم و این کتاب خیلی عالی بیان کرد
فاطمه بانو –
این کتاب خیلی غم داره ولی در عین حال توش امیدی هست که آدم باید در زندگی داشته باشه تا زندگیش پیش بره. خوبه که بچه ها از کودکی با این غم و امید آشنا بشن و تو زندگی به سادگی نبازن و سرخورده نشن. ممنون از میچکا
فیروزه –
چقدر خوبه که ما بچه ها هم به فکر بزرگتر ها باشیم. و چقدر زیباست که در رابطه با این موضوعات ما کتاب های خوبی مثل ابر بابا داریم.