نام تشکیلاتی ام پروانه
در یکی از روستاهای فلسطین دختری نوجوان با خانوادهاش زندگی میکرد. او اسمی در این داستان ندارد اما هر کجا خود را اینطور معرفی میکند: نام تشکیلاتی ام پروانه؛
پدر او هر روز با تعداد زیادی کارگر به مزارع اسرائیلی میرفت و آنجا مشغول کار میشد.
بعضی از دوستان دخترک نظر خوشی نسبت به کار پدرش نداشتند اما خیلی وقتها کسانی که بیکار بودند مخصوصاً دانشجویان از او میخواستند که برایشان کار جور کند.
با همه اینها دخترک در دنیای خود سیر میکرد. او دوست داشت از فلسطین برود. دلش میخواست لباسهای خاصی بپوشد و آرایش کند. همچنین سؤالهای زیادی در ذهنش وجود داشت که جرئت نمیکرد آنها را با کسی در میان بگذارد؛ حتی با بهترین دوستانش هیا یا میس.
برای همین سؤالها را داخل کولهپشتیاش نگه میداشت که اغلب آنها دربارهی خودش و بلوغش بود. سؤالهایی که ازنظر بقیه تابو بود و نباید جایی مطرح میشد.
خواهر دخترک، زینب، دل در گرو مهر مردی داشت که اسیر اسرائیل بود. خودش هم پسری به نام نزار را دوست داشت.
نزار جلودار اکثر راهپیماییها و اعتراضات بود. او بلندگو در دست میگرفتو فریاد میزد. چیزی نگذشت که دخترک متوجه عشق دوستش به نزار شد. اما آنها هیچکدام به عشقشان نرسیدند. چون او توسط اسرائیلیها کشته شد. آیا نزار نماد و نشان فلسطین نیست؟ کشوری که خیلیها آن را دوست دارند اما از دست دادهاند؟
روز تشیع جنازهی نزار تبدیل بهروز بزرگ و باشکوهی شد… .
احلام بشارت در این کتاب به واکاوی زندگی یک دختر نوجوان فلسطینی پرداخته که در تمام داستان اشارهای به نام او نمیشود. اما جایگاه و هویت و همچین شرایط زندگیاش در روستا و حتی خانوادهاش بهطور کامل شرح دادهشده است.
زاویه دید داستان، اولشخص است و همهچیز از نگاه یک دختر روایت میشود. این اولشخص بودن چند ویژگی و فایده دارد. اول اینکه کمک میکند خواننده به درون دخترک رفته، او را نه با نام و مکان و حتی خانوادهاش که با خودِ خودش درک کند و بشناسد و با مراحل بلوغ او بهتر آشنا شود.
دومین ویژگی استفاده از راوی اولشخص برمیگردد به نوع نگاهی که دخترک این رمان دارد. او جرئت نمیکند همه آنچه را در ذهن دارد به زبان بیاورد حتی خندههایش را در مراسم ترحیم یکی از اقوام. به این خاطر انتخاب زاویه دید برای این نوع شخصیت کاملاً بهجا و درست است.
همچنین زاویه دید اولشخص باعث میشود داستان روایتی حسی و عاطفی به خودش بگیرد و خواننده بتواند در طول مسیر داستان با او همراه شود. از طریق همین زاویه دید است که میشود تودار بودن دخترک را بهتر متوجه شد.
نکته مهم داستان در این است که دخترک اسم ندارد. چه در آغاز داستان و چه در میانه و پایان.
او اسم تشکیلاتی پروانه را برای خودش انتخاب میکند. نداشتن اسم میتواند این معنا را برساند که دخترک در آغاز و حتی ادامه داستان فاقد هویت است. او چیزهایی را میخواهد و آرزو دارد که با واقعیت زندگی او همخوانی ندارد. او دخترکی گمگشته در سرزمین خود است و هنگامی نام میگیرد که خودش را در بافت واقعیت موجود میبیند.
“نام تشکیلاتی ام پروانه”
دخترک خیلی زود متوجه میشود که بلوغ و زندگی او ارتباط کاملاً مستقیمی با سرزمینی دارد که در آن زندگی میکند؛ یعنی فلسطین.
پشت جلد
پرسیدم: آیا پدرم با اشغالگران فلسطین است؟
مادرم گفت: نباید به این مسائل فکر کنم. اگر هرکسی بدون سبک سنگین کردن حرفش شروع کند به وراجی، اوضاع قاراشمیش میشود و اشغالگران از این موضوع خوشحال خواهند شد.
پس باید کیف اسرارآمیز سوالاتم را بزرگتر و جادارتر کنم. آنقدر که خودم هم داخلش بروم.
فکر میکنم شبیه پیله است و میتواند مرا از یک لارو تبدیل کند به پروانهای رنگارنگ.
این شد که نام تشکیلاتی خودم را “پروانه” انتخاب کردم.
بشرا –
اصلا نخرید اصلا اصلا
ادمین –
نظر شما برای میچکا محترم و قابل درک خواهد بود.
آنوشا –
چه اسم طولانی و مبهمی داره……………تصویرشم که خوب نیست………..
ادمین –
از اینکه نظرات خود را با ما در میان میگذارید، سپاسگزاریم.
احلام –
دلم میخواد به بشار الحروب بگم عزیزم تو نقاشی نکن دست به چیزی نزن بشین یه گوشه…
جوان ایرانی –
چه را به بررسی زندگی یک جوان ایرانی نمیپردازید…..