مجموعه وقتی ما نیستیم!
اژدهای آزمایشگاه
آقای سرایدار به کتابخانه و اتاق ورزش سرک کشید و بعد رفت سراغ آزمایشگاه. همه وسایل را مرتب کرد و وقتی بیرون آمد درِ قراضهی آزمایشگاه را بهزور دو قفله کرد آخر سر به اتاقش در حیاط برگشت.
درست وقتی که سرایدار در را قفل کرد و رفت توی آزمایشگاه یکی به هوش آمد. او کی بود؟ یک جامانده. مداد یکی از بچهها است.
حالا او چطور جامانده بود؟ معلوم نیست! مداد بیچاره که از بس زیر پای دیگران افتاده بود له و لورده شده بود وقتی دید در چه جای تاریکی گیر افتاده صدای فریادش بلند شد.
-کمک، کمک، کمک… .
به دنبالش صدای غرغر وسایل آزمایشگاه بلند شد. آنها که کموبیش با چنین صحنههایی آشنا بودند همان اول فهمیدند چه خبر است.
اولین کسی که صدایش در آمد و مداد را مسخره کرد ذرهبین بود. او نگاهش را به دور آزمایشگاه چرخاند و بعد زوم کرد روی مداد فسقلی. بعد هم نوبت ترازو بود و دماسنج، که همگی از دست مداد شاکی بودند، چون مداد با سروصدایش آنها را از خواب بیدار کرده بود.
بیچاره مداد با آن جثه کوچکش گوشهای افتاده بود و با ترس و وحشت اطراف و اشیایی را که حرف میزدند نگاه میکرد.
کاش فقط همین بود. اوج این ترس زمانی بود که اسکلت آمد جلو و حسابی مداد را ترساند. مداد که تکوتنها افتاده بود نمیدانست چه بکند تا اینکه یکی جلو آمد و به داد مداد رسید. او کسی نبود جز چراغ فتیلهای…!
اما اژدهای آزمایشگاه که بود؟
کم نیستند کسانی که در موقعیتی چون موقعیت مداد کوچک قرارگرفته باشند. در اکثر مواقع هم این قرار گرفتن در موقعیتهای بد ناخواسته است. مثلاً پسر یا دختری به محله دیگری میروند یا به شهری دیگر یا حتی مدرسهای جدید. در بیشتر این مواقع هم رفتار دیگران با این تازهواردها عجیب و آزار دهنده به نظر میرسد.
مطمئناً خیلیها چنین وضعیتی را تجربه کردهاند. مخصوصاً کودکان. پرسش این است؛ اگر کسی در چنین موقعیتی قرارگرفت چه باید بکند؟ آیا باید با بقیه دربیفتد؟
داستان نمیخواهد در همان آغاز به چنین پرسشی پاسخ دهد هرچند پایانش گویای این امر هست.
کتابهای زیادی هستند که به این سؤال بهطور مفصل پاسخ دادهاند حتی در همین مجموعهی وقتی ما نیستیم میشود داستانی را پیدا کرد که به این موضوع پرداخته است. اما این قسمت میخواهد به نکته دیگری بپردازد.
این داستان میخواهد بگوید اگر کودکی را دیدیم که در چنین شرایط دشواری قرارگرفته بهجای اینکه دنیای تاریک و ترسناک او را در آن لحظه تاریکتر و ترسناکتر کنیم نوری به زندگیاش بیندازیم تا کمتر بترسد.
درست مثل کاری که چراغ الکی آزمایشگاه انجام میدهد. او تا صبح روشن میماند تا مداد کوچولو نترسد هرچند به خاطر این کار همهی الکش تمام میشود.
پشت جلد
هرچقدر سرایدار قبلی اصرار میکرد که آزمایشگاهِ مدرسه جادو شده، به گوش ناظم نمیرفت. خیال میکرد سرایدار دارد برای خرابکاریهایش بهانه میآورد. برای همین، یکی دیگر را به جایش آورد.
حالا سرایدار جدید، بیخبر از همهجا، مشغول بهکار شده است.
اما درست در همان شب اول … .
بیشتر بخوانید
مجموعه وقتی ما نیستیم شامل:
بهار –
وای خیلی این مجموعه را دوست داشتم .هم تخیلی بود و هم هیجانی.به دوستم هم پیشنهاد ک از سایت شما خرید کنه
نادیا –
مجموعه کتاب های وقتی ما نیستیم، خیلی جالبه. من این کتاب رو از اینستاگرام خریدم.