بردن تمساح به مدرسه؟ هرگز!
معلم به بچهها میگوید که از طبیعت چیزی بیاورند و در کلاس علوم نشان دهند. اما مگنولیا بهجای یکتکه چوب، لانه یک پرنده یا چند سنگ درخشان، یک تمساح میبرد.
وقتی معلم میگوید که تمساحها خیلی دردسر دارند، مگنولیا میگوید که اتفاقی نمیافتد چون او همهچیز را در مورد تمساحها میداند و تمساحش قول میدهد که در تمام طول کلاس دستبهسینه و ساکت بنشیند اما اینطور نمیشود…
دوباره یک داستان شگفتانگیز از یک نویسنده و تصویرگر. داستانی متفاوت از تخیل کودکان.
“بردن تمساح به مدرسه؟” همیشه اتفاق نمیافتد! این ماجرا عجیب و باورنکردنی است اما هر چی باشد، کودکان از چنین داستانهایی خوششان میآید.
کودکان سرشار از تخیل هستند و این تخیل به آنها اجازه میدهد که از بند جهان واقعی خلاص شوند. شاید راز شادی و نشاط آنها همین باشد. آنها این امکان را دارند که در جهان خیالی و حتی فراتر از ذهنیت و نگاه بزرگسالان زندگی کنند. نویسندگان هم قادر هستند قصههایی خلق کنند که بهصورت غیرمستقیم مسائل مهم زندگی را به آنها بیاموزند.
اگر بخواهیم منطقی فکر کنیم بردن یک تمساح به کلاس غیرممکن است اما این تمساح میتواند هر چیز دیگری باشد. چیزی که در درون کودکان هست و اغلب باعث میشود کارهای آنها عجیب و نادرست به نظر بیاید.
*کودکان اغلب فکر میکنند که قوانین دستوپاگیر هستند. آنها میگویند: اصلا چرا نباید هرکاری که دوست داریم انجام دهیم؟ این همه قانون و مقررات فقط مارا در چهارچوبِ سختی قرار میدهند. وقتی به کسی آسیبی نرسد یا مشکلی ایجاد نشود چرا باید قانونی وجود داشته باشد؟
اما پیام داستان دقیقا همین است؛ شاید بهظاهر بشود گاهی قوانین را نادیده گرفت اما این که هرجایی و هرکاری قانون خودش را دارد. حتما دلیل مهم و قابل قبولی دارد.*
پشت جلد
وقتی معلمت میگوید از طبیعت چیزی بیاور و توی کلاس نشان بده، منظورش این نیست که یک تمساح با خودت ببری!
باور کن!
جانیار –
داستانش تخیلی ولی جذاب بود
کوهیار –
خیلی این موضوع جالب بود که به بچه ها آموزش داده در هر مکانی باید رفتار مناسب اونجا رو داشته باشند
رینیس –
داستان تخیلی زیبایی بود و خیلی خوب مطرح کرده که هر جایی قوانین خاص خودشو داره
حنا –
حتما این کتاب را توصیه میکنم که به بچه ها اموزش بده در هر مکانی باید رفتاری متناسب با همان جا داشته باشی
محدثه –
محشر بود