داگلی بغلی
همهچیز از یک روز بهاری از ته یک غار تاریک و عمیق شروع شد. صدای خمیازهی کشداری به گوش رسید. این صدای یک بچه خرس بود به نام داگلی. داگلی با خودش گفت من بغل میخواهم. انگار بهقولمعروف ناف این بچه را از همان اول به بغل بسته بودند.
داگلی بغلی راهی شد تا یک بغل خوب پیدا کند. او برای پیدا کردن بهترین بغل خیلی چیزها را امتحان کرد و در نهایت… .
به نظرم چیزی که کتاب داگلیبغلی را برجسته کرده، شخصیتهای متفاوت آن است.
مهمترین شخصیت این داستانها همین داگلی است. بامزگیاش هم به بغل کردنش است. این بغل کردن فقط به معنی ابراز محبت نیست، نشانه بزرگی هم هست. داگلی اگر بتواند حاضر است تمام دنیا را در بغل گرم و مهربانش بگیرد.
در داستانهای داگلی بچهها با تعامل، دوستی و محبت به دیگران آشنا میشوند.
پشت جلد
تاحالا شده دلت یک بغل خیلی بزرگ بخواهد؟
خُب… داگلی دلش میخواهد…
یک بغل گرم و نرم و حسابی!
بیشتر بدانید
√مجله گاردین درباره نویسنده کتابهای داگلی و تصویرسازیهایش نوشته: «تصویرگری ملینگ هم مانند نثرش هیجانانگیز و جذاب است.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.