داگلی بغلی و خواب پرماجرا
داگلی بغلی داشت همهچیزهای موردنیازش برای شب خوابیدن در خانهی خرگوش را جمع میکرد. او یک عالمه وسیله داشت. اما خانه خرگوش هم خیلی جادار نبود داگلی لباسخواب طرح زنبورعسلی، مسواک و کتاب داستانش را هم در کولهاش گذاشت. او خیلی هیجانزده بود.
داگلی بغلی وقتی به سمت جنگل میرفت با خودش فکر کرد: «امیدوارم خرگوش وقت خواب برایم داستان بخواند.»
کولهاش با آن همه وسیله سنگین شده بود و بدتر اینکه همان اول راه به مشکلی برخورد. او در جنگل گم شد. او درختی انتخاب کرد تا از آن بالا برود اما درخت خیلی نازک و نرم بود. به این خاطر گرومپی افتاد روی زمین و نزدیک بود یک گوسفند را له کند. داگلی گفت: «سلام من میخواهم به خانه خرگوش بروم و شب را آنجا بخوابم، اما گمشدهام.»
گوسفند کوچولو هم گفت: «من راه را بلدم.»
داگلی لبخندی زد و گفت: «چرا تو هم با من نمیآیی. خانه خرگوش خیلی جادار است»
اما آیا واقعاً اینگونه است؟
در همهی قسمتهای داستان هیجان داگلی بالاست. از لحظهای که قصد رفتن به خانهی خرگوش را دارد تا گم شدن در جنگل و بالارفتن از درخت و بعد زمین خوردن. اما به نظر من هیجان او وقتی به اوج رسید که دوستانش را دید.
اول گوسفند کوچولو و بعد بقیهی گوسفندیهایی که به کولهاش چسبیده بودند. داگلی متوجه شد که وقتی از درخت به زمین افتاد بقیهی گوسفندها به کولهاش چسبیدند. بههرحال داگلی رفت تا خانه دوستش خرگوش رسید. اما …
این اما به نظرم نقطه اصلی و کانونی هر داستانی در لحظهی به اوج رسیدن است. اصلاً خوبی داستانهایی که برای کودکان نوشته میشود همین جایی است که هیجان ماجرا به اوج خودش میرسد. اوج داستانِ داگلی و شب ماندن نزد دوستش جایی است که او با کلی هیجان به خانه دوستش میرسد و تازه میفهمد که جا برای همه نیست. حالا باید چی کار بکنند؟
شک نکنید که این قسمت داگلی بغلی برای بچههایی که شبی را میهمان دوستشان بودهاند و پیش او ماندهاند بسیار جالب است و خاطرات خوشی را در ذهن آنها دوباره زنده میکند. اصلاً این خاصیت ادبیات است که به خاطرات خوب و حتی بد ما چنگ بزند. اصلاً راز اصلی لذت بردن از ادبیات در درک همین نکته است.
مثل همه قسمتهای دیگر داگلی بغلی باید از تصاویر بامزه و طنزی که در این کتاب نیز هست یادکرد.
هیجان و سرخوشی و مهمتر از همه حرکتی است که در تکتک تصاویر دیده میشود و حس آن به خواننده انتقال پیدا میکند. داگلی هنگامی که به منزل دوستش میرود کاملا واضح است.
**به نظرم چیزی که کتاب داگلیبغلی را برجسته کرده، شخصیتهای متفاوت آن است. مهمترین شخصیت این داستانها همین داگلی است.
بامزگیاش هم به بغل کردنش است. این بغل کردن فقط به معنی ابراز محبت نیست، نشانه بزرگی هم هست. داگلی اگر بتواند حاضر است تمام دنیا را در بغل گرم و مهربانش بگیرد. در داستانهای داگلی بچهها با تعامل، دوستی و محبت به دیگران آشنا میشوند.**
پشت جلد
در خانهی خرگوش جا برای خوابیدن مهمانهاخیلی تنگ است؛
حالا، داگلی چه جوری بخوابد؟
بیشتر بدانید
دیوید ملینگ متولد سال ۱۹۶۲ در انگلستان است. در سال ۲۰۰۲ نخستین کتابش را نوشت و تصویرگری کرد. او از میان ۶۰ جلد کتابی که تصویرگری کرده است، ۱۵ جلد را خودش نوشته است. ملینگ در حال حاضر همراه همسر و فرزندانش در نزدیکی آکسفورد زندگی میکند.
– برای آشنایی بیشتر با داگلی بغلی و ماجراهایش می توانید به این لینک سری بزنید!
آرش –
حس باهم و درکنار هم بودن در شرایط سخت رو قشنگ بیان کرده
فاطیما –
مجموعه داگلی هم خواندنی بود هم زیبا ولی ایکاش تخفیف بیشتری برای کتابها قرار میدادید
ادمین –
ممنون که نظر خود را با ما درمیان گذاشتید. حتما به بخش مربوطه اطلاع خواهیم داد.