کتاب زیبا در قفس

(دیدگاه کاربر 4)

80,000 تومان

حتی بزرگترها هم نگران از دست‌دادن دوستی‌هایشان هستند. دوستی واقعی هیچ‌گاه از بیننمی‌رود. ما بعنوان والدین می‌توانیم راهنما باشیم.
  •  نویسنده: آمنه جهاندوست
  • تصویرگر: الهام نرگسی‌وش
  • ویراستار: زهره دودانگه
  • سال چاپ: 1403
  • پیشنهاد سنی ما: بالای 7 سال
  • موضوع: وابستگی عاطفی
  • برای دیدن انیمیشن این کتاب، در تصویر جلد روی علامت   کلیک کنید.
توضیحات
تصویر کتاب زیبا در قفس

دخترک قفس را در بالکن کنار گلدان‌های شمعدانی گذاشت و به پرنده گفت که بخواند. زیبا در قفس نشسته بود و تا غروب فقط دوروبر را نگاه کرد ولی چیزی نخواند. دخترک هم تا غروب همان‌جا نشست.

پرنده‌ی دخترک یک بلبل بود. اسم زیبا را هم خودش روی پرنده گذاشته بود. زیبا اسم مادرفوت شده‌ی دخترک بود.

این‌که اکنون دخترک پرنده را به بالکن آورده به خاطر پیشنهاد بابا بود. پدر گفته بود شاید وقتی پرنده هنگام طلوع خورشید روی بالکن باشد، بخواند.
تا این‌که یک روز دخترک با صدای دلنشین بلبلی از خواب بیدار شد. باعجله به بالکن رفت با این امید که صدای زیبا را شنیده است، اما …

پرنده‌اش مریض شده بود. حالا دخترک مانده بود که باید چه بکند. تنها راه بردن پرنده به بالکن بود اما ترس از دست دادن پرنده دخترک را ترسانده بود.

دوست داشتن عزیزان بهترین حس دنیاست اما به شرطی که از این دوست داشتن برای دیگران قفسی نسازیم و کاری نکنیم آن‌هایی که برای ما مهم هستند، داخل قفسی که از این دوست داشتن ساخته‌ایم اسیر شوند، به‌گونه‌ای که زبانشان بند بیاید، دستشان بسته شود و نتوانند هیچ کاری انجام دهند.

دخترک این داستان هم در ابتدا همین کار را کرد. او علاقه‌ی ویژه‌ای به پرنده‌اش داشت چون از وقتی جوجه بود آن را بزرگ کرده و مهم‌تر این‌که اسم مادرش را رویش گذاشته بود.

ترس از دست دادن پرنده همچون وحشت رفتن مادر او را دچار چنان هراسی کرده بود که حتی اجازه نمی‌داد پرنده در بالکن و درهوای تازه بماند.

دخترک تصور کرد با گذاشتن پرنده در قفس از او مراقب می‌کند و این اشتباهی است که بسیاری از ما در مورد دوستان، فرزندان و افراد خانواده‌ی خود مرتکب می‌شویم.

داستان “زیبا در قفس” شروع جالبی دارد. دخترک قفس پرندهرا روی بالکن می‌گذارد، کنار گلدان شمعدانی و به او می‌گوید که بخواند. درواقع دستور می‌دهد. به اولین دیالوگ توجه کنید؛

گفتم: «بخوان»

فقط یک کلمه. نه کم و نه زیاد. این یک کلمه فقط یک درخواست نیست؛ یک امریه است.

چطور می‌شود به پرنده‌ای که در قفس است و به درخت بزرگ چنار روبرو نگاه می‌کند و چنین دستوری داد؟!

دخترک تصور می‌کند گذاشتن پرنده کنار گلدان‌های شمعدانی و نشان دادن درخت چنار شوق او را برای خواند برمی‌انگیزد. اما این‌گونه نیست. حتی می‌توان گفت که دیدن این مناظر زبان پرنده را بیشتر غمگین می‌کند. او به خاطر این‌که در قفس است نمی‌خواند اما دخترک آن را نمی‌فهمد.

داستان از این لحظه به بعد به داستان معروف مولوی پهلو می‌زند. قصه طوطی و بازرگان. اما نه به این معنی که نویسنده از آن داستان کپی‌برداری کرده باشد بلکه شاید قصه طوطی در قفس مولوی جرقه‌ای الهام‌بخش را در ذهن نویسنده بوده است. الآن، داستان ما را به آن قصه ارجاع می‌دهد و این ارجاع دادن نه‌تنها بد نیست که خیلی هم خوب است.

در قصه‌ی مولوی طوطی‌ای که در هندوستان است راه خلاص شدن از قفس را به صورت پیامی، توسط بازرگان برای طوطی در قفس می‌فرستد. در این داستان پرنده بیرونی آن را نه به پرنده داخل قفس که به دخترک می‌فهماند.

دخترک در کتاب “زیبا در قفس” که در ابتدا مقاومت بسیاری داشت و حتی از بردن قفس به بالکن امتناع می‌ورزد و سرانجام واقعیت را می‌پذیرد.

اگر اینجا به مرگ مادر دخترک و اسمی که دخترک روی بلبلش گذاشته توجه کنیم این نکته به ذهن ما می‌آید که وضعیت دخترک در مقابل پرنده‌اش می‌تواند شبیه وضعیتی باشد که احتمالاً قبلاً با مرگ مادرش داشته است. این‌که ترس و نگرانی از دست دادن پرنده از جنس اضطراب از دست رفتن مادر بوده است.

از این‌که بگذریم در داستان “زیبا در قفس” رفتار پدر هم قابل‌تأمل است او نمی‌خواهد به دخترک دیکته کند که چه بکند و چه نکند.

این‌که بهتر است قفس را بیرون ببرد یا نه (با توحه به بهانه‌های مکرر دخترک در مخالفت با این پیشنهاد) در تمام این مدت پدر در حال مطالعه است. این مطالعه معنای جالبی دارد مخصوصاً اگر به حرف‌هایی که او می‌زند توجه کنیم.

درجایی پدر به دخترک می‌گوید: «فکر کنم قفس دارد او را می‌کشد. باید در موردش تصمیم بگیری به‌هرحال او پرنده‌ی توست و تو مسئولش هستی.»
این نشان از آزادگی تفکر پدر دارد و این‌که هرکسی را مسئول کار یا تصمیم خودش می‌داند و در انتخاب آن کا با تصمیم دخترش را مختار می‌داند اما در عین حال عواقب تصمیمشرا بدون قضاوت با او در میان می‌گذارد.

زیبا در قفس می‌خواهد بگوید چنانچه پرنده‌ای در قفس باشد، تماشای زیباترین مناظر، شنیدن بهترین ترانه‌ها و مهم‌تر از همه توجه و ابراز محبت برای به صدا در آوردن او بی‌فایده است.

تا زمانی که دخترک از ذهنیت خود برای پرنده قفس ساخته او نمی‌خواند هنگامی پرنده می‌خواند و شاد است که در قفس باز شود و پرنده آزاد و رها شود.

پشت جلد

اسم پرنده‌ی دخترک زیباست. زیبا در قفس است و آواز نمی‌خواند.

دخترک به پیشنهاد پدرش قفس را به بالکن می‌برد تا شاید زیبا آواز بخواند.

صبح با صدای پرنده‌ای بیدار می‌شود. تصور می‌کند زیباست، اما اشتباه می‌کند.

به نظرت چه چیزی باعث شده که پرنده نخواند؟

اگر دوست داری پاسخ این سوال را بدانی کتاب را بخوان.

بیشتر بدانید
نظرات (4)

4 دیدگاه برای کتاب زیبا در قفس

  1. ناوک

    بسیار عمیق و تاثیرگذار رها کردن در دوستداشتن بیان شد

  2. مهین بانو

    تصاویر پر از رنگ و لعابه، ولی پر از استرس و خشم و ناراحتیه
    و داستان جذابیتی برای ادامه نداره
    میشد داستان رو بدون فوت مادر روایت کرد، بدون اینکه بچه فکر نبود پدر و مادر به سرش بیفته و هی نگران نبودن والدینش بشه

    • ادمین

      ممنون که نظر خود را با ما در میان گذاشتید.

  3. لیلی

    قابل پیشنهاد نیست برای خرید

  4. سمانه

    کتاب غمناکی هست. توصیه به خرید ندارم.

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فروشگاه
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من