سفر با دایناسور
سفر برای دیدن مادربزرگ همیشه هیجانانگیز است. اما وقتی مجبور باشی زمان طولانی در ماشین بمانی خیلی زود حوصلهات سر می رود. فرقی هم نمی کند در چه سن و سالی باشی اما حتما برای بچهها سختتر است. چون ماشین جای جنب و جوش و بازیگوشی ندارد.
پس یکی از کارهایی که می توانی انجام دهی بازیهای ذهنی است. بازیهایی که در صندلی ماشین، حوصلهات را سر جا بیاورد و سفر را دلپذیرتر کند.
پسرک قصه ما این بازیهای ذهنی را خیلی خوب بلد است. او با ماشینش به صحرا رفت و شترسوارها را دید. به دریا رقت و با دزدان دریایی روبرو شد… او ریل قطار را رد کرد و حتی با یک دایناسور همسفر شد.
برعکس شدن بعضی از صفحات کتاب است یعنی برای دیدن بعضی تصاویر باید کتاب را سر و ته کنید. ممکن است فکر کنید اشکال از چاپ و صحافی کتاب است. اما چنین نیست. این هم بخشی از بازی ذهن در داستان است.
نکته بعدی ارتباط پسرک توی کتاب با نویسنده و تصویرگر است. دن سان سانتات پسری درسخوان بود که می خواست آرزوی پدر و مادرش یعنی پزشک شدن را برآورده کند. اما یکدفعه وسط کار مسیرش را عوض کرد و شد تصویرگر کتاب کودک.
در ابتدا برای بزرگسالان تصویر می ساخت ولی بعدا خودش گفت که کشیدن اولین تصویر برای کتاب کودکان هرچند پولش کم بود اما آنقدر هیجانانگیز بود که دیگر این کار را رها نکرد.
“سفر با دایناسور” کتاب کم حرفی است ولی درعوض سرشار از هیجان و نوآوری است.
پشت جلد
به لحظه ای که در آن هستی، خوش آمدی.
سوگند –
داستانش بد نبود ولی تصاویرش برای ۷۰ سال قبل بود خیلی بد بود
معلم –
بخرید خوبه