پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها رابطه عجیبی با نوه‌هایشان دارند که فقط خودشان از آن سر در می‌آورند. رازهای بین آن‌ها اگرچه گفتنی و شنیدنی نیست، اما رازهای مهمی است. خاطراتی که آن‌ها از خود باقی می‌گذارند، اندوه رفتنشان را آرام آرام کم می‌کند.

ادامه مطلب

همه‌چیز از یک روز بهاری از ته یک غار تاریک و عمیق شروع شد. صدای خمیازه‌ی کش‌داری به گوش رسید. این صدای یک بچه خرس بود. بچه‌خرسی به نام داگلی یا داگلی بغلی. تا چشمش را باز کرد گفت: من بغل می‌خواهم. راستش بامزگی‌اش هم به بغل کردنش است.

ادامه مطلب

موضوع کتاب درباره‌ی بابابزرگی است که خیلی وقت پیش به دنیا آمده. او هم زمانی کودک بوده. زمانی که امکانات امروزی وجود نداشتند. او در یک مزرعه بزرگ شد در کنار خرگوش‌ها، ذرت‌ها، هویج‌ها و درختان سبز. برای همین هم به بابابزرگ سبز معروف شد.

ادامه مطلب