به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، به نقل از روابط عمومی انتشارات میچکا، این نویسنده کودک و نوجوان درباره استقبال از آثارش گفت: بچهها این صداقت را درک میکنند. به لحاظ واژگان سعی میکنم در رده سنی مخاطب حرکت کنم و کلمات درست را متناسب با داستان بیاورم؛ اما در انتخاب کلمه خیلی وسواس دارم. اصراری ندارم که کتاب طنز باشد یا حتماً بچه بخندد؛ اما سعی میکنم طنز مفهوم باشد و خواننده آن را بخندد. بچهها خودشان موقعیت طنز را خوب میفهمند.
شرفی در خصوص دلیل علاقهمندی کودکان به تصویر در کتاب تصریح کرد: شاید یک دلیل این باشد که سلیقهشان اینطور پرورش داده میشود و بچه کمکم حس میکند کتابی که تصویر ندارد، ناقص است. تصویر اولین چیزی است که بچه را جذب میکند و بسیار دیدهایم که بچهها کتاب را ورق میزنند و کتاب را از روی تصاویر انتخاب میکنند. یک محک برای این که بدانیم داستان توانسته برای کودک جذاب باشد این است که بعد از دیدن تصاویر به دنبال داستان هم برود و اگر نخواهد داستان را بخواند یعنی فقط جذب تصاویر شده است. دلیل دیگر هم شاید بازیهای کامپیوتری باشد که بچه دائم با تصویر سروکار دارد و این روی ذائقه بچهها تأثیر گذاشته است.
نویسنده مجموعه «اژدها» دربار ایده اولیه و آفرینش این آثار توضیح داد: اولین جلد از این مجموعه، «اژدهای آزمایشگاه» بود. زمانی در سروش نوجوان قرار بود من درباره مکانی داستان بنویسم که چیزی آنجا گم میشود. داستان یک مداد و پاککن بود که در آزمایشگاه گم میشدند و یکی میخواهد برگردد و یکی میخواهد بماند. آن زمان خانم شعاعی، سردبیر سروش نوجوان، این ایده را پسندیدند و مرا تشویق به نوشتن یک مجموعه کردند. به ترتیب تاریخ نگارش، این مجموعه شامل عناوین: «اژدهای آزمایشگاه»، «آتشفشان آزمایشگاه»، «رئیس آزمایشگاه» و «ماجراجوی آزمایشگاه» است.
شرفی در خصوص شیوه شخصیتبخشی به اشیاء در آثارش افزود: من عادت دارم درباره چیزی که بخواهم بنویسم، میخوانم و بعد از گروه سنی مخاطب داستانم درباره آن مسئله سؤال میکنم. اگر داستانی فانتزی باشد که مثلاً یک کولهپشتی قرمهسبزی میخورد و به اصطلاح کارهای انسانها را انجام میدهد خیلی آن را نمیپسندم. فانتزی این نیست که در و پیکری نباشد و هرکس هرجور هر کاری را انجام بدهد؛ چون هم خود نویسنده به دردسر میافتد و بهجز آن ارزش کار پایین میآید.
این نویسنده کودک و نوجوان درباره چگونگی خلق نخستین آثارش گفت: سال ۸۵ به مؤسسه پژوهشی کودکان دنیا رفتم و در نشریه بادبادک با خانم فرمانی و خانم جمالی کار را شروع کردم. بعد از آن داستانهای من در نشریات دیگر چاپ شد و سپس سراغ نوشتن کتاب رفتم. البته در جلسات و کارگاههای قصهخوانی هم شرکت میکردم. بعد از این که میچکا از ترجمه به سمت کارهای تألیفی رفت و فراخوان داد؛ من هم داستان «شلیک نهایی» را برایشان فرستادم و چاپ شد.
این نشست با همت انتشارات میچکا در باغ کتاب تهران برگزار شد.
منبع خبر: ایبنا