یک داستان محشر و کلی خلاقیت
وقتی جوزف خیلی کوچک بود، پدربزرگش روانداز محشری برای او دوخت. روز به روز جوزف بزرگتر می شد و رو اندازش کوچک تر و کهنه
بچه – گلهای گمشده
تا حالا شده که در دل خاک باغی بزرگ یا در یک جنگل چیزی پیدا کنی؟ مثلا “یک سنگ خوشگل یا سنگواره یا حتی چیزی
خرگوشی که نمی خواست بخوابد
پدر بدون این که سرش را برگرداند با مهربانی گفت: “وقت اش رسیده است که بروی توی رختخواب”. خرگوش کوچولو به خودش گفت: “این که
غول مهربان صحرا
این کتاب دربردارندۀ آگاهی هایی درباره نوعی کاکتوس به نام ساگارو است که وزنی چندتنی و عمری نزدیک به ۲۰۰ سال دارد و در صحرایی
شب بخیر ماه
بیشتر ما بزرگسالان با دوران کودکی خود فاصله بسیار گرفته ایم و دیگر به یاد نمی آوریم که در دوران کودکی خود دنیای پیرامونی خود
تخم پنگوئن امپراتور
“می توانید تصورش را بکنید؟ تصور این که دو ماه تمام در سرمای منجمد کننده ی محیط بایستید و تخمی را روی پاهایتان نگه دارید؟”<br
وسلی آباد
کتاب «وسلیآباد» دربارهی وسلی، پسربچهای ۸-۷ ساله است که از نظر فکری با بچههای همسن و سال خود وجه اشترکی ندارد. او تابع مد نیست

عاشقتم کانگوروی آبی!
شاید به نظر بیاهمیت بیاید، ولی اکثر بچهها یک اسباببازی محبوب دارند که آن را با هیچ چیزی عوض نمیکنند. وجود آن اسباببازی شاید تمرینی