روزگاری کلاغ آبی رنگی بود که در حاشیه‌ی دره‌های سرسبز و پر گل زندگی می‌کرد. او می‌توانست از فراز شاخه‌ی درختی بلند منظره‌ی باشکوه چمنزار پیش رویش را تماشا کند...
تنها کلاغ آبی 3

داستان کلاغ آبی، داستان همه کسانی است که منحصر به فرد بودنشان را نپذیرفته‌اند.

سفر کن! شناخت تفاوت‌ها و شباهت‌ها، دنیای دیگری پیش چشمت می‌گشاید.

داستان کلاغ آبی، داستان همه کسانی است که منحصر به فرد بودنشان را نپذیرفته‌اند.

روزگاری کلاغ آبی رنگی بود که در حاشیه‌ی دره‌های سرسبز و پر گل زندگی می‌کرد. او می‌توانست از فراز شاخه‌ی درختی بلند منظره‌ی باشکوه چمنزار پیش رویش را تماشا کند.

کلاغ آبی با خودش می‌گفت: «چقدر خوب است که بالای این تپه زندگی می‌کنم. من آسمانی آبی و درخت بلند خودم را بیشتر از صخره‌های سخت و ناهموار آن‌طرف دره دوست دارم.»

او بیشتر وقت‌ها تا دیروقت بیدار می‌ماند و تاریک شدن آسمان را نگاه می‌کرد. سپس منتظر می‌شد تا ستاره‌ها پیدا شوند. آنگاه در پناه درختش به زندگی فکر می‌کرد. معمولا اولین چیزی که به فکر او می‌رسید این بود که کاش چند تا دوست پیدا می‌کرد. تا این‌که غروب یک روز صدای قارقار بلندی از صخره‌های آن‌سوی دره به گوشش رسید.

معلوم بود دسته‌ای کلاغ‌ پر شروشور به آن‌جا نقل مکان کرده‌اند. کلاغ آبی با خودش گفت فردا به دیدنشان می‌رود. اما فردا که کلاغ آبی سراغ آن‌ها رفت برخورد خوبی با او نشد. آن‌ها نه‌تنها او را به جمع خودشان راه ندادند که حتی موجودیتش را زیر سؤال بردند چون اولین حرفشان این بود که کلاغ آبی نمی‌شود، کلاغ باید سیاه باشد.

برخورد زشت کلاغ‌های سیاه تأثیر بدی روی کلاغ ‎‌آبی گذاشت. کلاغ آبی می‌دانست که یک کلاغ است و فقط رنگش با بقیه فرق می‌کند اما کلاغ‌های سیاه این را قبول نداشتند که هیچ حتی مسخره‌اش هم کرده بود.

کلاغ بسیار نگران و آشفته شد. او با استفاده از نصیحت جغد دانا به سفر برود، شاید آرامش پیدا کند.

کلاغ‌ها همه سیاه هستند. کلاغ سفید و قرمز آبی در طبیعت نداریم. کلاً طبیعت برای حیوانات با توجه به نوع زندگی و نیازهایشان محدودیت‌هایی را در نظر گرفته است. آن‌ها نمی‌توانند ازآنچه برایشان تعیین‌شده فراتر بروند. این مورد درباره‌ی انسان‌ها کاملا برعکس است. انسان‌ها هیچ محدودیتی در عملکرد، تخیل و زندگی ندارند.

در جهان خیالی یا جهان قصه‌ها حیوانات در کنار انسان‌ها هیچ محدودیتی ندارند. آنجا همگی دست به کارهایی می‌زنند که در عالم واقعیت به‌هیچ‌وجه امکان وقوعش نیست.

همین عدم محدودیت جهان خیالی و مخصوصاً جهان داستانی است که آن را برای خوانندگان جذاب می‌کند. شاید به همین دلیل است که خیلی‌ها دوست دارند قصه و داستان بنویسند تا جهانی خلق کنند که هیچ شباهتی به جهان واقعی ندارد. تصور کردن چنین دنیایی تجربیات بسیاری به همراه دارد که درعین حال لذت‌بخش است.

جهان خیالی را باید همچون آزمایشگاهی دانست که انسان اول در آن هر چیزی را آزمایش و تجربه می‌کند. انسان‌ها قبل از این‌که در جهان واقعی عملی را انجام دهند آن را در عالم خیال تمرین می‌کنند. مثلاً اولین بار بشر در عالم خیال پرواز کرد بعد به فکر افتاد وسیله‌ای بسازد که این خیال را واقعی کند.

امروزه خیلی از چیزهای که شکل واقعی دارند اولین بار در جهان داستانی شکل گرفته اند. مثل همین در مدار قرار گرفتن ماهواره برای راهنمایی انسان‌ها روی زمین و خیلی چیزهای دیگر.

قصه تنهاترین کلاغ آبی چمنزار هم از همین اصل تبعیت می‌کند. در این قصه ما کلاغی را می‌بینم که رنگش برخلاف بقیه‌ی کلاغ‌ها سیاه نیست.

نویسنده با خلق چنین شخصیتی قصه‌ای متفاوت را رقم‌زده است. اگر کلاغ به رنگ آبی نبود شاید چنین داستانی هم شکل نمی‌گرفت. اگر او سیاه بود حتی اگر رفتار خوبی هم نداشت یا بقیه مسخره‌اش می‌کردند باز، او را می‌پذیرفتند و درنتیجه چنین داستانی هم شکل نمی‌گرفت.

کلاغ آبی در این قصه با جمعی روبرو می‌شود که همه‌چیز را در ظاهر می‌بیند. ازنظر جمع کلاغ‌های سیاه پرنده‌ای کلاغ محسوب می‌شود که رنگش هم مثل خودشان باشد.

آن‌ها کاری به درون بقیه ندارند. چراکه چشمی ظاهربین دارند. اما چرا این‌گونه است؟ چرا کلاغ‌ها چنین فکری می‌کنند؟

در کتاب به این سؤال جواب داده‌شده است. اگر دقت کرده باشیم از همان آغاز وقتی صحبت از کلاغ آبی می‌شود او را در بافتی جداگانه از دیگر موجودات می‌بینیم. حتی بقیه‌ی کلاغ‌ها از جمع دیگر پرندگان دور هستند. در کنار دسته کلاغ‌ها پرنده دیگری وجود ندارد. پس می‌توان گفت جایی که کلاغ آبی زندگی می‌کند مکانی است که موجوداتش جدا از هم هستند یا مثل کلاغ آبی و جغد تنها زندگی می‌کند یا اگر هم مثل کلاغ‌ها دورهم هستند به پرندگان دیگر اجازه نزدیکی به خودشان را نمی‌دهند. پس طبیعی هم است که هرکدام دیدگاه و نگاه متفاوتی با بقیه داشته باشد.

درواقع کلاغ آبی در شروع داستان در جامعه‌ای زندگی می‌کند که خیلی ابتدایی است. در آن جا موجودات متفاوت را در خود نمی‌پذیرند و به دیگر سخن افکار دیگران هم مورد پذیریش قرار نمی‌گیرد. اما هنگامی‌که کلاغ به شهری بزرگ می‌رود متوجه می‌شود چقدر موجودات مختلف با رنگ‌ها و البته تفاوت در نگاه‌ها وجود دارد.

قصه روی نکته مهمی انگشت می‌گذارد. اولین نکته و تلنگری که این کتاب به خواننده خود می‌زند این است که اگر با چنین مورد برخورد کردید، یعنی مانند کلاغ آبی توسط فرد یا جمع طرد شدید و حتی شخصیتتان مورد سؤال قرار گرفت خودتان را نبازید. بهتر است در این‌گونه مواقع سراغ کوچک‌ترین کارهایی بروید که حال خود را خوب می‌کنید. درواقع به چیزهای فکر کنید که شما را شاد می‌کند.

کلاغ آبی هم همین کار را کرد. او بعد از تحقیر توسط دیگر کلاغ‌ها به گوشه‌ای پناه نبرد بلکه راه سفر را در پیش گرفت تا جهان را با نگاهی دیگر بررسی کند.

کلاغ آبی متوجه شباهت‌ها و تفاوت‌های خودش با جهان پیرامون می‌شود، می‌گردد تا ببینند چقدر موجودات باهم فرق دارند و چقدر به هم نزدیک هستند.
تا این‌که عکس خودش را در آب می‌بیند، در همین زمان سروکله جغد دانا پیدا می‌شود. نویسنده با زیرکی خاصی جغد را در این لحظه سراغ کلاغ آورده است. دقت کنید که کلاغ دارد به چهره خودش در آب نگاه می‌کند و درست در همین لحظه است که جغد دانا می‌آید.

اگر جغد در جایی و موقعیتی دیگری سراغ کلاغ می‌آمد چنین بار معنایی پیدا نمی‌کرد. در اینجا جغد دانا همان دانایی وجود خود کلاغ آبی است که بروز پیدا می‌کند.

پایان قصه خیلی تأمل‌برانگیز است. کلاغ در شهر چشمش به پرنده‌ای می‌افتد که هم‌رنگ خودش است. با دیدن این پرنده بی‌تاب می‌شود و می‌خواهد بفهمد او کیست. این پایان‌بندی می‌خواهد بگوید که کشف و شناخت جهان پایانی ندارد.

پشت جلد کتاب تنها کلاغ آبی چمنزار

کلاغ آبی تا به حال کسی را شبیه خودش ندیده است. او گاهی به شدت احساس تنهایی می‌کند.

وقتی همسایه های جدیدش، یعنی کلاغ های سیاه، مسخره‌اش می‌کنندو او غمگین‌تر و تنها‌تر می‌شود.

روزی از روزها، به پیشنهاد جغد دانا، کلاغ آبی به آن سوی دریاها سفر می‌کند. جایی که یک عالمه چیز تازه می‌بیند.

آیا او پرنده‌های آبی رنگ دیگر یا حتی کلاغ آبی دیگری پیدا می‌کند؟

از اینجا به سبد خود اضافه کنید

انیمیشن تنها کلاغ آبی چمنزار

کلاغ آبی با خودش می‌گفت: «چقدر خوب است که بالای این تپه زندگی می‌کنم. من آسمانی آبی و درخت بلند خودم را بیشتر از صخره‌های سخت و ناهموار آن‌طرف دره دوست دارم.»

کتاب تنها کلاغ آبی چمنزار در رسانه‌ها

انتشارات میچکا منتشر کرد؛

«تنها کلاغ آبی چمنزار»؛ داستان کودک درباره پذیرش تفاوت‌های فردی

نویسنده: بدون نام

:::: منبع: ایسنا ::::

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «تنها کلاغ آبی چمنزار» به قلم تولا پِره با تصویرگری کَتی فلورِس است که معصومه نفیسی، مترجم باسابقه کشور آن را به فارسی برای کودکان بالاتر از هفت سال ترجمه کرده است.

تنها کلاغ آبی چمنزار

در معرفی این اثر از سوی ناشر آمده است:

«داستان کلاغ آبی، داستان همه کسانی است که منحصربه‌فردبودن‌شان را نپذیرفته‌اند. روزگاری کلاغ آبی‌رنگی بود که در حاشیه دره‌های سرسبز و پُرگل زندگی می‌کرد. او می‌توانست از فراز شاخه درختی بلند، منظره باشکوه چمنزار پیش رویش را تماشا کند. او بیشتر وقت‌ها تا دیروقت بیدار می‌ماند و تاریک‌شدن آسمان را نگاه می‌کرد. سپس منتظر می‌شد تا ستاره‌ها پیدا شوند. آنگاه در پناه درختش به زندگی فکر می‌کرد. معمولاً اولین چیزی که به فکر او می‌رسید این بود که کاش چند تا دوست پیدا می‌کرد؛ تا اینکه غروب یک روز صدای قارقار بلندی از صخره‌های آن‌سوی دره به گوشش رسید.

معلوم بود دسته‌ای کلاغ پر شروشور به آنجا نقل مکان کرده‌اند. کلاغ آبی با خودش گفت فردا به دیدن‌شان می‌رود؛ اما فردا که کلاغ آبی سراغ آن‌ها رفت برخورد خوبی با او نشد؛ چون اولین حرف‌شان این بود که کلاغ آبی نمی‌شود، کلاغ باید سیاه باشد.

نویسنده این کتاب با خلق شخصیتی متفاوت، قصه‌ای متفاوت را نیز رقم زده است. قصه روی نکته مهمی انگشت می‌گذارد. اولین نکته و تلنگری که این کتاب به خواننده خود می‌زند، این است که اگر با چنین موردی برخورد کردید، یعنی مانند کلاغ آبی توسط فرد یا جمع طرد شدید و حتی شخصیت‌تان مورد سوال قرار گرفت خودتان را نبازید. بهتر است در این‌گونه مواقع سراغ کوچک‌ترین کارهایی بروید که حال خود را خوب می‌کنید؛ درواقع به چیزهای فکر کنید که شما را شاد می‌کند.»

در بخشی از متن کتاب می‌خوانیم:

در پناه غار، فکرهای آزاردهنده، مثل ابری تیره‌وتار، ذهن کلاغ آبی را پر کرد. با خودش گفت: «من این‌قدر غمگینم که حتی نمی‌توانم گریه کنم. بال‌هایم مثل سرب سنگین شده است.»

پرنده‌ی تنها سعی کرد به چیزهای خوشایند فکر کند. بعد، ناگهان گل استکانی آبی‌رنگ کوچکی در دهانه‌ی غار نظرش را جلب کرد. گل‌های استکانی آبی‌رنگ در چمنزار پایین دره روییده بودند.

اطلاعات بیشتر:
انتشارات میچکا، کتاب «تنها کلاغ آبی چمنزار» به قلم تولا پِره با تصویرگری کَتی فلورِس را با ترجمه معصومه نفیسی در ۳۶ صفحه مصور رنگی، شمارگان دو هزار نسخه و به بهای ۱۱۵ هزار تومان برای کودکان بالای هفت سال منتشر کرده است.

انتشار «تنها کلاغ آبی چمنزار» برای بچه‌ها

کتاب «تنها کلاغ آبی چمنزار» نوشته تولا پِره با ترجمه معصومه نفیسی منتشر شد.

نویسنده: بدون نام

:::: منبع: ایسنا ::::

به گزارش ایسنا، این کتاب با موضوع مهارت‌های ارتباطی و پذیرش تفاوت‌ها با تصویرگری کَتی فلورِس در ۳۶ صفحه با شمارگان ۲۰۰۰ نسخه و با قیمت ۱۱۵ صفحه در انتشارات میچکا در دسترس کودکان ۷ تا ۱۰ سال (گروه سنی «ب و ج») قرار گرفته است.

در معرفی ناشر می‌خوانیم: «اولین نکته و تلنگری که این کتاب به خواننده خود می‌زند این است که اگر مانند کلاغ آبی توسط فرد یا جمع طرد شدید و حتی شخصیتتان مورد سؤال قرار گرفت خودتان را نبازید. بهتر است در این‌گونه مواقع سراغ کوچک‌ترین کارهایی بروید که حال خود را خوب می‌کنید. درواقع به چیزهای فکر کنید که شما را شاد می‌کند.

کلاغ آبی هم همین کار را کرد. او بعد از تحقیر توسط دیگر کلاغ‌ها به گوشه‌ای پناه نبرد بلکه راه سفر را در پیش گرفت تا جهان را با نگاهی دیگر بررسی کند.

کلاغ آبی متوجه شباهت‌ها و تفاوت‌های خودش با جهان پیرامون می‌شود، می‌گردد تا ببینند چقدر موجودات باهم فرق دارند و چقدر به هم نزدیک هستند. تا این‌که عکس خودش را در آب می‌بیند، در همین زمان سروکله جغد دانا پیدا می‌شود. نویسنده با زیرکی خاصی جغد را در این لحظه سراغ کلاغ آورده است. دقت کنید که کلاغ دارد به چهره خودش در آب نگاه می‌کند و درست در همین لحظه است که جغد دانا می‌آید.

اگر جغد در جایی و موقعیتی دیگری سراغ کلاغ می‌آمد چنین بار معنایی پیدا نمی‌کرد. در اینجا جغد دانا همان دانایی وجود خود کلاغ آبی است که بروز پیدا می‌کند.

پایان قصه خیلی تأمل‌برانگیز است. کلاغ در شهر چشمش به پرنده‌ای می‌افتد که هم‌رنگ خودش است. با دیدن این پرنده بی‌تاب می‌شود و می‌خواهد بفهمد او کیست. این پایان‌بندی می‌خواهد بگوید که کشف و شناخت جهان پایانی ندارد.»

در نوشته پشت جلد کتاب هم می‌خوانیم: کلاغ آبی تا به حال کسی را شبیه خودش ندیده است. او گاهی به شدت احساس تنهایی می‌کند.

وقتی همسایه‌های جدیدش، یعنی کلاغ‌های سیاه، مسخره‌اش می‌کنند، او غمگین‌تر و تنهاتر می‌شود.

روزی از روزها، به پیشنهاد جغد دانا، کلاغ آبی به آن سوی دریاها سفر می‌کند. جایی که یک عالمه چیز تازه می‌بیند.

آیا او پرنده‌های آبی رنگ دیگر یا حتی کلاغ آبی دیگری پیدا می‌کند؟

تنها کلاغ آبی چمنزار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *