«مهتاب و دکمهی قرمز»کتابی برای خیالبازی و قصهسازی است
در بخشی از متن کتاب میخوانیم: «کلاغ دکمه را زیر بالش قایم کرد و گفت: اِهِکی! معلوم است که نمیدهم. برای گیلیگیلی آوردم. تو ندیدیش؟ قورباغه به آسمان نگاهی کرد و با بدجنسی گفت: ندیدم. یعنی چرا دیدم، بیچاره صبح زود افتاد تو تور ماهیگیر…
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.